جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ |۲۰ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 22, 2024
والیبالیست‌های قهرمان پارالمپیکیِ

حوزه/ ۳۸ سال قبل «محمد بابایی»، جوان ۱۹ ساله با مادری ژاپنی و پدری ایرانی در عملیات والفجر۱ به شهادت رسید.

به گزارش سرویس بین‌الملل خبرگزاری حوزه، ۳۸ سال قبل «محمد بابایی»، جوان ۱۹ ساله با مادری ژاپنی و پدری ایرانی در عملیات والفجر۱ به شهادت رسید.

حالا پس از سال‌ها والیبالیست‌های قهرمان پارالمپیکیِ قدرشناس‌مان در خاک ژاپن به «کونیکو یامامورا» (سبا بابایی) ادای احترام کردند.

عکسی از تیم ملی والیبال نشسته ایران بعد از کسب طلای پارالمپیک توکیو در شبکه‌های اجتماعی چرخید که قصه‌ای از جنگ در خود داشت. اعضای تیم ملی بعد از پیروزی به‌سوی سکوی تماشاگران رفتند و رو به مادری ژاپنی ادای احترام کردند که فرزندش «محمد بابایی» در عملیات «والفجر یک» در سال ۱۳۶۲ (منطقه فکه) به شهادت رسید. در این دوره از مسابقات پارالمپیک، مادر شهید بابایی سرپرست نمادین کاروان ایران بود.

کنیکو یامامورا (Kniko Yamamura) زنی ژاپنی‌الاصل است که در سن ۲۰سالگی به ایران آمده و مسلمان شد. او با مردی ایرانی که تاجر بود ازدواج کرد و صاحب فرزند شد. مادر شهیدی که به‌گفته خودش قبل از ازدواج بودایی بوده و هیچ اطلاعی از دین اسلام نداشته است، اما پس از ازدواج به واسطه تلاش و همراهی شوهرش با دین اسلام آشنا شده و مسلمان می‌شود.

او سال گذشته در مراسمی قصه زندگی‌اش را اینگونه تعریف کرده بود:«‌در سن ۲۰سالگی به ایران آمدم و مسلمان شدم. من پس از مهاجرت به ایران اسم «سبا» را با الهام از قرآن برای خودم انتخاب کردم. اگر در ژاپن و در کنار خانواده‌ام می‌ماندم یک زندگی کاملا عادی را تجربه می‌کردم درحالی‌که آشنایی من با شوهرم که مسلمان ایرانی بود مسیر زندگی‌ام را تغییر داد و توسط او به دنیای جدید و ناشناخته‌ای آمدم. سلمان، بلقیس و محمد ثمره ازدواج من با آقای بابایی هستند. یک سال پس از ازدواج ما، نخستین فرزندمان به نام سلمان در ژاپن به دنیا آمد. ۱۰‌ماه بعد به ایران آمدیم و در تهران ساکن شدیم؛ دخترم بلقیس و فرزند دیگرم محمد در سال۴۲ در ایران، به دنیا آمدند.»
او زندگی در سال‌های جنگ را همچنان به خوبی به یاد دارد:«یادم می‌آید که چگونه پیر و جوان و زن و مرد دوشادوش هم متحد شدند و ۸سال حماسه دفاع‌مقدس را رقم زدند. زنان در پشت جبهه کار پشتیبانی انجام می‌دادند که من هم یکی از آنها بودم، در دانشگاه علم و صنعت جمع می‌شدیم و از خیاطی و دوخت و دوز لباس‌های رزمندگان گرفته تا پختن مربا و بسته‌بندی آذوقه برای جبهه‌ها، شبانه‌روز کار می‌کردیم.»

در همان روزگاری که  کنیکو یامامورا  پشت جبهه فعال بود، فرزندانش در خط مقدم حضور داشتند و در نهایت محمد فرزند کوچک او شهید شد. «پسر بزرگم تازه وارد دانشگاه شده بود که از طریق جهاد دانشگاهی وارد جبهه شد. سلمان از ناحیه فک مجروح شده بود، او که برگشت محمد که در رشته مهندسی دانشگاه علم و صنعت قبول شده بود، در جبهه حاضر شد. محمد وقتی که می‌خواست به جبهه برود از آقای حمیدی پیش‌نماز مسجد «انصارالحسین» اجازه گرفت. من هم می‌دانستم اینها امانتی در دست ما هستند و ما باید آنها را تربیت کنیم و تحویل دهیم، چه بهتر که آنها را با شهادت تحویل دهیم؛ چرا که شهید شدن وظیفه مسلمانان و بالاترین مقام است. محمد به خواست خدا عمل کرد و من هم خوشحال شدم، چراکه به دستور قرآن عمل کرد.»

کنیکو یامامورا نامه‌ای ویژه از فرزند شهیدش به یادگار دارد: «محمد ۱۹ساله بود که در کنکور شرکت کرد و پس از برگزاری کنکور بلافاصله به جبهه اعزام شد. بعد از مدتی نامه‌ای از او به دستم رسید که در آن نوشته بود: من نمی‌خواهم برگردم! خاک جنوب با خون شهدا آغشته شده است و ما نباید بگذاریم خون همرزمان ما در خاک تفتیده و گرم خوزستان خشک شده و به فراموشی سپرده شود.»

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • فیفی RO ۰۰:۵۵ - ۱۴۰۱/۰۴/۱۲
    0 0
    خوب